همه ذرات جان پیوسته با دوست ، محو تماشای من ، شکفتی همچو گل در بازوانم
همه ذرات جان پیوسته با دوست
همه ذرات جان پیوسته با دوست
همه اندیشه ام اندیشه ی اوست
نمی بینم به غیر از دوست اینجا
خدایا! این منم یا اوست اینجا؟
"فریدون مشیری"
محو تماشای من
گفته بودی که چرا محو تماشای منی
و آنچنان مات که یکدم مژه بر هم نزنی
مژه بر هم نزنم تا که زدستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی
"فریدون مشیری"
شکفتی همچو گل در بازوانم
شکفتی همچو گل در بازوانم
درخشیدی
چو می در جام جانم
به
بالِ نغمه ی آن چشم وحشی
کشاندی
تا بهشت جاودانم.
نظرات شما عزیزان:
+ نوشته شده در 30 تير 1395 ساعت 22:56 توسط سجاد
| تعداد بازديد : 125